loading...

گرد و غبار یک ستاره

برای تنهایی نگه داشتن این همه، کافی نیستم.

بازدید : 4
چهارشنبه 9 بهمن 1403 زمان : 15:08

وقتی برای مدت طولانی فقط برا خودت می‌نویسی، نمی‌دونی پوینت برای دیگران نوشتن چیه اصلاً. نسبت به پستی که شش ماه پیش نوشتم، خیلی چیزها عوض شده و این‌جا تعریف نکردنش من رو مثل قبل نمی‌ترسونه. ولی اون روز یکی توی توئیتر نوشته بود بعضی وقت‌ها آدم برا زندگیش یک شاهد می‌خواد، منظورش دوست نزدیک یا پارتنر بود، ولی توی مقیاس کلی‌تر این وبلاگ در طول زمان برای من همین کاربرد رو داشت. دیروز دهمین روزی بود که پشت سر هم رفتم پیاده‌روی، اونم وقتی قبلش اصلاً نمی‌خواستم برم. ولی دیدن دهمین زنجیر روی زنجیره‌‌‌ی پیوستگی با وجود ADHD یعنی یک چیزی مثل فتح یک قله کوچیک. شاید به نظر بیاد دارم اغراق می‌کنم ولی هر بار که به یک پروسه‌ای فکر می‌کنم، همه چیز endless به نظر میاد؛ زمان، تسک‌ها، سختی انجام کار، درحالی که مثلاً هنوز فقط یک هفته گذشته. رفتم. تا وسط‌های راه هنوز هم از سختیش چیزی کم نشده بود، ولی بعد قدم‌شمار رو نگاه کردم و با خودم گفتم half way there! بعد انگار افتاده باشم توی سرازیری، رفتم و رفتم، بیشتر هم می‌تونستم برم، ولی مهارتی که توی زندگی باید یاد بگیری اینه که بدونی کجا دیگه باید رها کنی. کجا دیگه بسه و زندگی فقط اون لحظه و امروز نیست، باید بتونی فردا هم بری. فردا و فرداهاش، باید بتونی به مقدار خوبی هم بری وگرنه تغییری ایجاد نمی‌شه، یا اون‌قدر کوچیکه که ناامیدت می‌کنه. احتمالاً من دیگه فقط در مورد راه رفتن حرف نمی‌زنم، این‌جا یاد کتاب «از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» موراکامی‌افتادم. از دویدن حرف می‌زد ولی فقط از دویدن حرف نمی‌زد، و باید با این دید کتاب رو می‌خوندی. امروز احتمالاً دوباره بخونمش. صبح داشتم کارهای خونه رو انجام می‌دادم و این طور به نظر میومد که در یک لوپ بی‌پایان گیر افتاده‌م. با خودم می‌گفتم بزرگسالی چرا این‌قدر سخته، باید همزمان ده‌ها کار تکراری رو هر روز انجام بدی که بتونی کیفیت زندگی رو تا حدی حفظ کنی، از خودت مراقبت کنی، از دیگران مراقبت کنی، اونم وقتی بعضی روزها آب دادن به گیاه توی اتاقتم سختته. همه اینطوری نیستن نه؟ بعضی وقتا می‌بینم آدم‌ها همزمان چندتا کار خیلی بزرگ رو مدیریت می‌کنن، خوشحال هم به نظر می‌رسن؛ ولی دیگه از خودم نمی‌پرسم چرا من اینطوری نیستم، چون می‌دونم چرا، و اون شمشیری که با مقایسه کردن خودم با ظاهر زندگی دیگران فقط خودم رو خونی می‌کرد رو گذاشته‌م زمین. بعضی روزها اندازه یک هفته می‌تونم کار کنم، این هم super power منه لابد. قرار نیست عوض بشه، همینه هست، فقط می‌تونم توی مدیریت کردنش بهتر بشم. چون مغز قابلیت rewire کردن خودش رو داره.

Anything we do repeatedly, including thoughts, feelings, and behaviors, gets “wired” into our brains. These patterns become well-worn paths that are very easy for the brain to travel down, and the more they are repeated, the more hard-wired they become.

بوجک هورسمن تازه شروع کرده بود به دویدن که یکم بتونه سبک زندگی افتضاحش رو درست کنه، ولی سختش بود، یک روز افتاده بود گوشه مسیر، یک کاراکتر ظاهراً دانا و دونده داشت رد می‌شد، بهش گفت:

It gets easier. Every day it gets a little easier. But you gotta do it every day —that's the hard part. But it does get easier.

نوشته شده در پنجشنبه, ۲۱ تیر ۰۳، ۱۳:۲۷ توسط ‌‌ Elle

ناشناس قشنگم، مرسی از پیام دوست داشتنیت

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 11
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 11
  • بازدید کننده امروز : 12
  • باردید دیروز : 45
  • بازدید کننده دیروز : 44
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 110
  • بازدید ماه : 381
  • بازدید سال : 381
  • بازدید کلی : 15611
  • کدهای اختصاصی