loading...

گرد و غبار یک ستاره

برای تنهایی نگه داشتن این همه، کافی نیستم.

بازدید : 459
دوشنبه 7 ارديبهشت 1399 زمان : 18:25

از پنجره‌ی کوچیک راهرو خم می‌شم تا یکم بیش‌تر بتونم آسمون و غروب پشت ساختمون رو ببینم. یک محدوده کوچیکی از رنگ بنفش ملایم و صورتی معلومه فقط. با خودم قرار می‌ذارم مهر ماه هر روز، واقعا هر روز، برم غروب رو ببینم. ایستادم انتهای یک مسیر طولانی که هیچ وقت حواسم نبوده چه جوری داره می‌گذره. به بنفش ملایم نگاه می‌کنم، سردمه. پشیمونم که حواسم نبوده، اما پشیمون‌ترم که خودم رو تا این‌جا آوردم. برمی‌گردم؛ هم از این مسیر، هم از راهرو. خیلی وقته سعی می‌کنم برگردم، چیزی حدود پنج سال. با خودم می‌گم هر چقدرم بگی این داستان منه، باز هم باید قبول کنی که اشتباه کردی. زمان رو از دست دادی، ولی این رو هم بدونی که این مسابقه نیست؛ هیچ وقت نبوده. شرایط تو با هیچ کس توی این جهان یکی نیست، همون‌‌طور که شرایط اون‌ها با تو فرق داشته، هر روز و هر لحظه.

And what time can't solve, you have to solve yourself
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 1

آمار سایت
  • کل مطالب : 12
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 13
  • بازدید کننده امروز : 11
  • باردید دیروز : 7
  • بازدید کننده دیروز : 8
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 30
  • بازدید ماه : 363
  • بازدید سال : 6535
  • بازدید کلی : 14964
  • کدهای اختصاصی